فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

فرناس

می‌آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود

خدا

نشسته چادر مشکی به سرکشیده خدا

و قوز کرده  و  خود را به  بر کشیده خدا

کشیده چشم تورا بعدعاشقش شده است

برای  چشم  خودش  دردسر کشیده خدا

هزار و چهار صد  و  چند  سال  می‌گذرد؟

از آن شبی که از این شهر پر کشیده خدا ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مونا 1387/10/07 ساعت 09:38 ق.ظ

تبریک!

قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد