زبس سروده غزل در غم زمستان ها
چو قلب ها همه یخ بسته اند، دیوان ها
ز گیسوان رهای توام، رهایی نیست
اگر رها شوم از بندها و زندان ها
به بسترم همه شب یاد زلف سرکش توست
چو التهاب که در بستر بیابان ها
***
چگونه از تو نگویم تویی که چشمانت
نشانده لرزه بر اندام سست ایمان ها
چگونه از تو بگویم تویی که هرزه تری
زهرزه گردی بی هودۀ خیابان ها
***
تو عشق ؛ بی هُده و بی دلیل و پوچ تری
زمشت های گره کردۀ مسلمانها !
ز گیسوان رهای توام، رهایی نیست
اگر رها شوم از بندها و زندان ها
اصلا از دست گیسوان تو رفتم زندان
افرین...
برای اولین بار این شعر بسیار خوب است خصوصا:
چگونه از تو بگویم تویی که هرزهتری
ز هرزهگردی بیهودهی خیابانها
به به!
خیلی خوب بود، از جنون جاری شعرتان که بگذریم جسارت فوق العاده تان در بکارگیری مضامین، مفاهیم غیرمنتظره ای چون بیت پایانی غزلتان را آفریده که در نوع خود قابل تحسین است..
می روم پُست های پیشین وبلاگتان را بخوانم، آن ها هم اگر به قوت همین اثر پیش رو باشند لینکتان را الساعه اضافه می کنم..
همچنان موفق باشید...
تو مطمئن باش اگر اون عشق خیلی هم داغون باشه به بعضی مشتها شرف داره!
خیلی خیلی قشنگ بود. یه دونه بیت متوسط هم نداشت. دمت گرم
سلام
عموجمال وبلاگ قشنگی بود اگه میشه
آدرس ایمیلت رو به صورت ایمیل به من ارسال کن
آدرس ایمیل من ASAL@ARMAN.com
نمی دونم چند بار دیگه باید اینو بخونم که احساس گناه ساده گذشتن از چنین شعر فوق العاده ای رو با خودم به دوش نکشم .
ز گیسوان رهای توام ، رهایی نیست...
این مصرع رو دوست داشتم.
پایدار باشید.
تو عشق ؛ بی هُده و بی دلیل و پوچ تری
زمشت های گره کردۀ مسلمانها !
چه بیرحمانه راست است این بیت. چه بران حقیقتی است که تمامی ذراتم می شناسندش
سلام عزیزم
مهربانی کرد ی به وبلاگ من سر زدی..
دیدن کامنت شما برایم خیلی لذت بخش بود...
شعرهای زیبایت هم کسالت بیخوابی دیشب را از بین برد...بارها خواهم آمد برای لذتی مضاعف
خودت که خوب میدونی :دوستت دارم
با فروتنی