ایمان

 

از سرنوشتم گریزی ، همچون زمستان ندارم 

گیرم که هیچ آرزویی ، جز برف و باران ندارم 

 

اعجازتان پس کجا رفت ای دستهای زمینی 

من انتظاری زدستِ خشک خدایان ندارم 

 

از زندگی های واهی ، از این همه سربراهی

 آری برای رهایی ، جز درد ،  درمان ندارم  

 

              ===        === 

من با تو پایان گرفتم ، گرچه زتو جان گرفتم

ایمان به تو دارم اما ، ایمان به ایمان ندارم 

               ===       ===

 

وقتی که این میله ها را دور خودم رسم کردم

کاری به کار  جهانِ آن سوی زندان ندارم  

     

حالا که بستند ما را بر تیرک تیر باران

من آرزویی به غیر از ، رگبار باران ندارم