-
این روزها
1388/05/14 06:59
این روزها از هرچه شعر و شاعر بدم می آید و از هرچه چشم و ابروست متنفرم و حالم از هرچه ایهام و ابهام بهم می خورد این روزها که پر شده از فریاد ها و دستهایی که به آسمان می روند این روزها که پر شده از اشک ها و خون هایی که به زمین می ریزند این روزها این روزها این روزها ... هرچه بیشتر به این روزها نگاه می کنم بیشتر یقین پیدا...
-
منهای کبریت
1388/03/03 02:24
مجموعه شعر "منهای کبریت" نوشتۀ "امیر آزاده دل" شامل هفتاد چهار شعر است که در هزار نسخه نشر "بیدگل" آن را منتشر کرده است . نوشته زیر قصد دارد که بررسی کوتاه و مختصری باشد بر کتاب " منهای کبریت " : مهم ترین مفهومی که " امیر آزاده دل " در شعرهای " منهای کبریت "...
-
بیست و پنج سال
1388/01/24 23:48
از ما گذشت خوب و بد ، اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست * من وارد بیست و شش سالگی شدم امروز پایم را از بیست و پنج سالگی بیرون می کشم و به پشت سرم نگاه می کنم فکر می کنم به : " بیست و پنج سال " و توی سرم احساس سنگینی می کنم و دلم می گیرد بیست و پنج سال پیش که به دنیا آمدم هیچ فرقی بادیگران...
-
طوفانی در گندمزار
1387/12/29 04:14
طوفانی در گندمزار نام مجموعه شعری است از سیروس ذکایی که نشر امرود آن را به تازگی منتشر کرده است این مجموعه شامل 60 شعر کوتاه است سیروس ذکایی را سالهاست میشناسم او از آن دسته انسان هایی است که هرچه به او نزدیک تر می شوی او را بزرگ تر میابی و مهربان تر شعر هایش را هرچند که بارها در جلسات مختلف از زبان خودش شنیده بودم...
-
خود کشی
1387/12/11 00:01
داری خودت را می کشی و حالیت نیست سیگار ، راه حل بد اقبالیت نیست *** جز منطق و برهان و استقرای ناقص چیزی درون ذهن استدلالیت نیست بار امانت می کشی بر دوش آخر جز رنج چیزی حاصل حمالیت نیست *** آنقدر درگیر عدالت بوده ای که دیگر حواست به امور مالیت نیست یک روز می آید که می فهمی حقیقت چیزی به غیر از جیب های خالیت نیست!
-
آغوش تو
1387/12/01 04:55
دیگر برای خوابیدن روی نیمکت ها هم جا نیست چه برسد به آغوش تو !
-
چرا مارکس
1387/11/19 04:27
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک مارکس درمورد تاریخ اندیشه بشری می گوید : " فیلسوفان تا به امروز فقط جهان را به شیوه های گوناگون تفسیر کرده اند ، مهم دگرگون ساختن آن است " اینکه بگوییم فلسفه به طور مشخص از چه تاریخی شروع شده است کاری غیر ممکن به نظر می رسد. شاید بتوان گفت...
-
زمستان ها
1387/11/07 03:45
زبس سروده غزل در غم زمستان ها چو قلب ها همه یخ بسته اند، دیوان ها ز گیسوان رهای توام، رهایی نیست اگر رها شوم از بندها و زندان ها به بسترم همه شب یاد زلف سرکش توست چو التهاب که در بستر بیابان ها *** چگونه از تو نگویم تویی که چشمانت نشانده لرزه بر اندام سست ایمان ها چگونه از تو بگویم تویی که هرزه تری زهرزه گردی بی هودۀ...
-
ایمان
1387/10/24 03:45
از سرنوشتم گریزی ، همچون زمستان ندارم گیرم که هیچ آرزویی ، جز برف و باران ندارم اعجازتان پس کجا رفت ای دستهای زمینی من انتظاری زدستِ خشک خدایان ندارم از زندگی های واهی ، از این همه سربراهی آری برای رهایی ، جز درد ، درمان ندارم === === من با تو پایان گرفتم ، گرچه زتو جان گرفتم ایمان به تو دارم اما ، ایمان به ایمان...
-
سر آغاز
1387/10/21 03:09
سخن بر نوع دیگر ساز کردم زمن بشنو که چون آغاز کردم "عطار " اینکه یک روز صبح از خواب بیدارشی و ببینی یک دوست برات یک وبلاگ باز کرده و تو به ناچار محکومی که بعد از این به جرگه وبلاگ نویسها بپیوندی باعث میشه زورکی هم شده یکم تعجب کنی و بعد از اینکه یه آب به صورتت میزنی و خواب از سرت میپره و از شوک اولیه خارج...
-
کم آوردم
1387/10/05 23:57
تنها و بیروح و غریب و خسته و سردم گیرم به هرجایی از این تقویم برگردم سرما امانم را بریده کاش میشد، آه بیهوده این راه عبث را طی نمیکردم شاید که تاب طعنههایم را نیاوردی شاید که تاب گریههایت را نیاوردم بیهوده میگردم میان خاطراتم را من بیشتر از آنچه کم باشم کم آوردم
-
قمار آدم و سیب
1387/10/05 23:56
زمین به دور خودش باز در خزیدن بود و نبض حادثهای تلخ در تپیدن بود خدا نشسته به بازی قمار آدم و سیب برای بار امانت به دوش بردن بود گناه، معنی این واژه را نمیفهمم تمام حادثه از ابتدا معین بود برای مردم این سرزمین بیفرجام خدا زسلسلهی چوب و سنگ و آهن بود مرا چگونه به بالا نوید میدادید؟ تمام زندگی اشک در چکیدن بود
-
خدا
1387/10/05 23:54
نشسته چادر مشکی به سرکشیده خدا و قوز کرده و خود را به بر کشیده خدا کشیده چشم تورا بعدعاشقش شده است برای چشم خودش دردسر کشیده خدا هزار و چهار صد و چند سال میگذرد؟ از آن شبی که از این شهر پر کشیده خدا ...
-
مرا ببخش
1387/10/05 23:53
مرا ببخش اگر از تو خرده میگیرم که از تو خسته نبودم من از خودم سیرم هزار بار به قتل خودم کمر بستم ولی چه سود به این سادگی نمیمیرم همیشه عاشق پرواز بوده ام حتی در آن زمان که زمین کرده بود زنجیرم شبیه دشت نبردیست قلب من با تو شبیه صحنه جنگی که در نمیگیرم
-
تقدیر
1387/10/05 23:51
تا کی چنین افتاده در زنجیر خود باشم افتاده در زنجیرهی تقدیر خود باشم کوه یخی در دستهای هرزهی بادم باید که عمری شاهد تبخیر خود باشم باید بیفتم آنچنان بر دست و پای خویش یا در هراس از تیغهی شمشیر خود باشم آیینه میسازند از من تا که من یک عمر در آرزوی دیدن تصویر خود باشم
-
ستاره
1387/10/05 23:50
شبهای سیاه با ستاره من بودم و راه با ستاره درحسرت یک گناه یک شعر من میکشم آه با ستاره شهوت که در آسمان گرفته ماه است و گناه با ستاره شرم است برای آسمانها رقصیدن ماه با ستاره توصیف گناه بعد ماه است خوابیدن چاه با ستاره
-
بیدلیل آبی
1387/10/05 23:48
من آسمانم آسمانی بی دلیل آبی با وسعتی از بیکران بیبدیل آبی چون آسمان قلبهای کودکان تنها چون چشمهای دختران شاد ایل آبی